شاید کمی حرف برای گفتن...
شاید کمی حرف برای گفتن...

شاید کمی حرف برای گفتن...

دنباله دار

"دنبـــــــاله دار"

از بت پرستی میرسم به حق پرستی تا



دور تو میگردم شبیه مسلک"پوجا"٭


دنیای من،چشمان یک قدیس آلوده ست



چشمی که یادم می دهد بی بند و باری را



"در خود فرو رفتم"خدا را نه،تورا دیدم


تنها دلیل بودنت تنهایی من نیست


"آزادی ام"را توی مشتت داشتی،گفتم:


چشمان گرمت اولین"ناوال"٭٭ ِایرانی ست



اصلا برای "ماه" بودن وقت خوبی نیست


تا "صخره ها"چشم انتظار مرده ام هستند


هرچند ناممکن ولی قطعا امیدی هست


چون روی مردن یا رسیدن شرط ها بستند



ترسیدم از روزی که گفتی: تو"اناالکفری"


قلبم مکان  ِباور  ِناباوری ها بود


عمری زمین را می کشید از زیر پاهایم


فرق است بین بودن  ِهمراه با نابود



برگردو با لبخند خود با من تصادف کن


تمرین نکردی با دلم احساس مردن را


شاگرد اول بودم و مشروط چشمانت


عمری ست می اندازی از چشمان خود من را



"آتش کشیدی" هرچه دارم را،نفهمیدم


کی روز ها در شهر چشمانت "جنون" می ریخت


تاریخ  ِتو،تاریخ خون خاطراتم بود


در تو "نرون  ِ"دیگری بی وقفه خون می ریخت


یک عمر خوابیدم فقط از ترس  ِ بیداری


"شب "را قرق کردی،شدی کابوس تنهایی


دنباله دار من! مدارت را عوض کردی؟!


هفتاد و شش سال است رفتی و نمی آیی



هفتاد و شش سال است مدیونم به چشمانت


هفتاد و شش سال است با یادت نمک گیرم


هفتاد و شش سال است می بویم لباست را


هفتاد و شش سال است در برزخ نمی میرم



دوری و نزدیک منی، مشروع و نامشروع...


تا شانه ات فعلا برای تکیه کردن نیست


من دوستت دارم ولی هرگز نمی گویم


معنای دور از ذهن  ِ"دستم را بگیری"چیست؟!






٭پوجا:یکی از مسالک هندیاست



در این آیین آنها بت های مظهر صفات خدا را 


میچینند و به یاد خدا عبادت میکنند



با این روش میگویند خدایا دوستت داریم



٭٭ناوال:در مذهب تولتک در آمریکای مرکزی به کسی 


میگویند که افراد را به سمت آزادی درونی هدایت


 میکند