شاید کمی حرف برای گفتن...
شاید کمی حرف برای گفتن...

شاید کمی حرف برای گفتن...

برای تو ...

 
می نشینم کنار دنیایم
خستگی توی صورتش پیداست
روی "ماندن" حساب وا کردن
اشتباه عموم ِ آدم هاست
 
خاطرات تو ته نشین شده اند
در من و سالهای مجروحم
کاش میشد مرا بهم نزنی
که به یادم نیافتد اندوهم

دوستانی که پشت من بودند
همگی از مقابلم رفتند
آب را گِل نکن که ماهی ها
مدتی هست از دلم رفتند
..................
لایق زندگی نخواهم شد
تنه ام دست بوس یک اره ست
هیچ چیز از کسی نمیخواهد
اتوبوسی که در دل دره ست...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد