بر پشت ِ روحم خاطراتت خنجری دارند
این زخم های بی پدر،نامادری دارند!
من تا ابد در دست هایت"ماندنی"هستم
که "رفتنی ها"ابتدا بال و پری دارند
عمریست می گویم مرا یک روز می بیند!
خوب لااقل این آرزوها باوری دارند
آنقدر داغونم که در مقیاس کوچک تر
سیگارهایت حال و روز بهتری دارند
یا دارها...این دارهای واقعاً خوشبخت!
در بدترین حالت برای خود سری دارند
یا چوب ها وقتی که می سوزند،می خندند!
برعکس ِ من در انتها خاکستری دارند
از بغض ِ تنهایی ِ"سارا"می شود فهمید
"بت"های بامسئولیت هم"هاجری"دارند
از"شاهنامه"های بعد از عشق می ترسم
این"داستان"های غم آلود"آخری"دارند؟
بعد از تو در این زندگی"شوقی"نمی بینم
من "اشک"هایم سرنوشت ِ دیگری دارند
من را کفن نه...هیچ میدانی که میمیرم؟
تابوت ها به آن ور ِ دنیا دری دارند....
دست مرا بگیر که دنیا به هیچکس...
در گیر و دار غم، مرا "صدسال تنهایی"ست
یک مشت حرف بی صدا،یک بغض هرجایی ست
با نبض کُند خاطراتی کـــه درونم هست
آن روی سکه در دلم درحال پیدایی ست
جایت کنار خاطراتم نیست...لعنت بر
آنشب که گفتی شعرهایت پل به رسوایی ست
تغییر کردی،بیش از این چیزی که می گویم
دیدم تبانی کرده ای با درد ـ شب هایی ست ـ
تا بر نگاهت پشت کردم...زود راهی شو
ذهنم دچار ضربتی از «عشق بر ما»یی ست
دلواپسی بعد از خودت که...بی خیالم باش
یک کودتا از رفتنت مشغول بر پایی ست
دیگر خیالت جمع باشد، ضربه هایت را
محکم بزن!«من» در خیال دردپیمایی ست
دارد به روی چشم هایم مرگ می افتد
تو رفته ای از شهر من کــه پشت دریایی ست
مرداد ٩٣