شاید کمی حرف برای گفتن...
شاید کمی حرف برای گفتن...

شاید کمی حرف برای گفتن...

||... لاله زار ...||

 در سرنوشت برگ ها تنها تباهی ماند  

افتادن از هر شاخه و بی تکیه گاهی ماند

...............................

چیزی نمی بینم ولی حس میکنم غم را

سردی ِخون رو گونه های خاک خوردم را

 

انگار چشمانم مرا دیگر نمی خواهند

چون شانه هایت بی توقع، سر نمی خواهند

.

مغلوب ِجنگ تن به تن با آرزو هایم

به تو به شکل حیرت انگیزی نمی آیم

.

باید که از آرامش ِ تو دور می ماندم

گاهی برای حفظ قلبم، کور می ماندم

........................

وقتی زمستان پشت ِ سرمایش بهاری داشت

دنیای من دستان ِگرم  ِ لاله زاری داشت

.

سخت است دل کندن از آغوش  ِخیابان ها

با تیتر های بی خبر از خون  ِآبان ها

.

سخت است خوابیدن به امید فراموشی...

با روزهای پیش رو "در دست ِ خاموشی"

.

آب از سر  ِ"بهمنگذشت این بار بی تردید

تاوان سختی داشتهر اشک ِ تو در تبعید...

.

غمگینم از فریاد های خاک اجدادی

غمگین تر از آزادی ِ مسحور  ِ آزادی...

.

غمگین تر از داری که می ترسید از سر ها

از سکته، بعد از مُردن ِ دنیای  ِمادر ها


غمگین تر از تیری که تقدیری نخواهد داشت؛

جز مرگآرامش که تصویری نخواهد داشت

.

غمگین تر از دلتنگی  ِای کاش میشد..."ها

انگار "بعد از مرگ ِ سهراب آمدماینجا ... 

.

غمگین تر از چشمان تو وقتی که می خندی

باید به "رگبار مسلسل ها "* نپیوندی...

.

باید ببوسی دست بیداری رو تو کابوس ...

این آخرین نسل است از خاکستر  ققنوس!

:::::::::::::::::::::::

با قبر های پر شده با آرزو هایم

دست ِخدا هم نیست دیگر ، کار  ِاحیایم 

.

"یک روز می آیی" ِ من، دست از سرت برداشت 

عمری توقع داشتم، دیگر نخواهم داشت...

.......................

.........

...

.

نظرات 2 + ارسال نظر
Soheil جمعه 14 مهر 1402 ساعت 13:14

Berawo

اسماعیل یکشنبه 21 خرداد 1402 ساعت 08:54 http://www.fala.blogsky.com

درود!
عنوان شعر من رو به خوندنش کشوند؛ خیابان لاله زار.
سربلند باشید.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد