شاید کمی حرف برای گفتن...
شاید کمی حرف برای گفتن...

شاید کمی حرف برای گفتن...

((...بی خوابی...))

 گفتم ضرر داری و در آخر فقط سودی

دندان ِعقلی و از اول رفتنی بودی...
:::::::::::::::
هرگز نفهمیدم که تو آخر چه می خواهی؟
از خاطراتت گم شدم دیگر چه می خواهی؟
:::::::::::::::
پهلو به پهلو می شوم هرشب به روی قبر
با قرص جبران می کنم بی خوابی ِغم را
هرروز میمیرم ولی انگار کافی نیست
هرروز می بینی مرا، بی تابی ِ هم را...
:::::::::::::::::
از دست ِمن رفتی ولی از خاطراتم نه
این بدترین نوع از تمام مرگ هایم بود
مخفی شدم از عشق ِتو اما حرا لو رفت!
قربانی ِاین سهل انگاری خدایم بود ادامه مطلب ...