شاید کمی حرف برای گفتن...
شاید کمی حرف برای گفتن...

شاید کمی حرف برای گفتن...

باتلاق

دلم گرفته...کجایی؟ مرا نمی‌بینی؟

رسیده ام به جهانی از آه و بدبینی


ضعیف تر شدم از خاطرات در وهمم

تو از کجای دلم رفته ای،نمی فهمم 


 شبیه هیچ کسی نیست خنده هایت که

نبود سهم من از زندگی هوایت که


اگر که روی زمین ماند نعش دنیایم

دوباره با خود نحسم کنار می آیم

...............

تمام هرچه کشیدم همیشه از «من» بود

بمان،که من چمدانم پر از نرفتن بود

...............

چقدر خسته تر از راه های بیراهم

نیامدم که نگویی تورا نمی خواهم


چقدر لایق رفتن به عمق کابوسم

همیشه عکس تورا توی گریه می بوسم


به زندگی وسط باتلاق وابستم

من از تلاش برای رها شدن،خستم


نگاه کن که بمانم به روی پاهایم

نگاه کن که نبینم چقدر تنهایم


نگاه کن که ببینم کسی هوایم را...

گرفته بغض تو حس گریز پایم را


نگاه کن که خودم را به خواب نسپارم

به دست های کثیف سراب نسپارم


کمک بکن که نفهمم «گوزن ها»*مردند

که بعد از همه تغییر پشت پا خوردند

..............

مرا که لایق«ارث زمین» **نخواهم شد

فقط ببخش...که بهتر از این نخواهم شد



*فیلم گوزن ها

**آیه قرآن

نظرات 1 + ارسال نظر
Mileena سه‌شنبه 10 اسفند 1400 ساعت 15:18 http://mileena.blogsky.com

شعر خیلی قشنگی بود
اگه خواستی تبادل لینک کنیم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد