شاید کمی حرف برای گفتن...
شاید کمی حرف برای گفتن...

شاید کمی حرف برای گفتن...

جنون بالقوه


جنون بالقوه

مرگ را هر شب آرزومندیم
به سیاهی و سایه پابندیم
گور خود را به دست خود کندیم!
این جهنم بهای باور ماست!

چشم ها توی درد خوابیدند
گاو هامان همیشه زاییدند
چشمه های سراب ،خشکیدند!
"خودکشی"نه...که "خوان"ِ آخر ماست!

- عشق- ایهام زندگی بـــودی
ژنوم ات اقتدا به نابودی ...
"شاید از کُنده های ما دودی ..."
ایده آلی که مثل مادر ماست !

نسل ما جام مرگ را نوشید
یک "ورامین"ِ دیگری جوشید
آرزوهای ما " کفن پوشید "
دین و ایمان مرده در سر ماست ...

دل خوشی ها به ما نمی آید!
رنج ِ نابرده...گنج،می آید!
تا ترازو کجــــا بفرماید...!
آن خداوند ِداد ،داور ماست

توی زندان کسی مرخص نیست
مرز های خدا مشخص نیست
کم کشیدیم؟-زندگی- بس نیست؟!
دست بندی که یار و یاور ماست!

رمز ِ "بودن" جنون بالقوه ست
هرچه خواندیم و خوانده ای یاوه ست
روی هر زخم، "پرچم ِ کاوه ست"
کاویانی به روی سر در ماست ...

طالع نحس


من آب شدم بلکه به دریا برسم
از طالع نحس...کل دریا خشکید
....
با هر قدمی که رفته ای بی کم و کاست
پی برده ام اشک، محرمی بی پرواست
گفتم که صدا می زنی ام( یاد منی )
(در یاد تو ماندن) انتظاری بیجــاست
تو دست بزن نداشتی اما دل....
سیلی خور ِ خاطرات بود از چپ و راست
دل تا به ابد  جهنمی مثل یخ است
"سالی که نکوست از بهارش پیداست"
.......
آغوش تو گرم...جای من نیست ولی
چشمان تو می کُشد...عذابی ست...ولی ..
.« تو » در رگ من ریخته...آوار منی
هم سایه ی دیوار به دیوار منی
نزدیک تر از من به منی اما من.....

راضی نشدم راه بیایی با من
(من چشم ندارم که ببینم هستی ...
اما در  ِدیوانگی ام را بستـــی  )
(نزدیک شوی تاول غم می ترکد
بغضی که لبالب شده هم می ترکد )
ـ یک سلسله ای ـ که ختم شد قائله ات...
اما نه به خیر!( شر شده فاصله ات  )
فرصت نده ثابت بکنم دلتنـــگم
عمری ست بدون دلخوشی می جنگم
عمری ست که پس می زنی این غم زده را
حاجت به بیان نیست بگویی که...چــرا
در مذهب تو «خانه خرابی » شرط است
آن خانه که «دل» باشد و...باشد!پرت است
..........
این قصه سر دراز دارد اما...
باید بروم گور خودم را ببرم...
تو میل به دیدنم نداری ـ انگار ـ
تقصیر من است هرچه آمد به سرم.....
......
من راضی ام از طالع منحوس خودم
عمری ست که می روم به کابوس خودم