شاید کمی حرف برای گفتن...
شاید کمی حرف برای گفتن...

شاید کمی حرف برای گفتن...

طالع نحس


من آب شدم بلکه به دریا برسم
از طالع نحس...کل دریا خشکید
....
با هر قدمی که رفته ای بی کم و کاست
پی برده ام اشک، محرمی بی پرواست
گفتم که صدا می زنی ام( یاد منی )
(در یاد تو ماندن) انتظاری بیجــاست
تو دست بزن نداشتی اما دل....
سیلی خور ِ خاطرات بود از چپ و راست
دل تا به ابد  جهنمی مثل یخ است
"سالی که نکوست از بهارش پیداست"
.......
آغوش تو گرم...جای من نیست ولی
چشمان تو می کُشد...عذابی ست...ولی ..
.« تو » در رگ من ریخته...آوار منی
هم سایه ی دیوار به دیوار منی
نزدیک تر از من به منی اما من.....

راضی نشدم راه بیایی با من
(من چشم ندارم که ببینم هستی ...
اما در  ِدیوانگی ام را بستـــی  )
(نزدیک شوی تاول غم می ترکد
بغضی که لبالب شده هم می ترکد )
ـ یک سلسله ای ـ که ختم شد قائله ات...
اما نه به خیر!( شر شده فاصله ات  )
فرصت نده ثابت بکنم دلتنـــگم
عمری ست بدون دلخوشی می جنگم
عمری ست که پس می زنی این غم زده را
حاجت به بیان نیست بگویی که...چــرا
در مذهب تو «خانه خرابی » شرط است
آن خانه که «دل» باشد و...باشد!پرت است
..........
این قصه سر دراز دارد اما...
باید بروم گور خودم را ببرم...
تو میل به دیدنم نداری ـ انگار ـ
تقصیر من است هرچه آمد به سرم.....
......
من راضی ام از طالع منحوس خودم
عمری ست که می روم به کابوس خودم



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد