شاید کمی حرف برای گفتن...
شاید کمی حرف برای گفتن...

شاید کمی حرف برای گفتن...

تمام ناتمام

دست مرا بگیر که دنیا به هیچکس...


من التماس میکنم اینجا به هیچکس!


"از چشم خود بپرس که مارا که می کشد"


دلبسته داشتیم ولی ما به هیچکس...


این "من" که خنده هاش عزادار گریه است


در غم خلاصه میشد و غم را به هیچکس...


برگرد تا نرفته ام از دست های تو


برگرد تا اسیرتوام ،تا به هیچکس...


من عشق می کنم که بمیرم برای تو


تصمیم های بیخود کبری به هیچکس...


گفتم که سهم کوچکم از زندگی ،تویی


من می رسم به سهم خودم یا به هیچکس...


من منتظر نشسته ام اما نمی رسد 


از غوره های چشم تو، حلوا به هیچکس


در چاه من کسی که تو بودی نماند و مرد!


این بار سرسپرده زلیخا به هیچکس !


بعد از تو داغ روی غرورم زدم که بعد


کم اعتماد داشتم ...اما به هیچکس...!


گفتی نگاه خاطره هایت حلال من...


محرم نبوده عشق در اینجا به هیچکس

نظرات 1 + ارسال نظر
مهزیار کاظمی موحد یکشنبه 28 آذر 1395 ساعت 13:34 http://www.mahziarkazemi.com

سلام...زیبا بود به خصوص:
گفتی نگاه خاطره هایت حلال من
....
ممنون می شوم به من هم سر بزنید
در خدمت شما هستم.

شما زیبا خوندید
ممنونم
حتما

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد