شاید کمی حرف برای گفتن...
شاید کمی حرف برای گفتن...

شاید کمی حرف برای گفتن...

قایقی میشد ساخت

در گیر و دار غم، مرا "صدسال تنهایی"ست 

یک مشت حرف بی صدا،یک بغض هرجایی ست


 با نبض کُند خاطراتی کـــه درونم هست 

آن روی سکه در دلم درحال پیدایی ست 


جایت کنار خاطراتم نیست...لعنت بر 

آنشب که گفتی شعرهایت پل به رسوایی ست


 تغییر کردی،بیش از این چیزی که می گویم 

دیدم تبانی کرده ای با درد ـ شب هایی ست ـ 


تا بر نگاهت پشت کردم...زود راهی شو

 ذهنم دچار ضربتی از «عشق بر ما»یی ست


 دلواپسی بعد از خودت که...بی خیالم باش 

یک کودتا از رفتنت مشغول بر پایی ست 


دیگر خیالت جمع باشد، ضربه هایت را 

محکم بزن!«من» در خیال دردپیمایی ست 


دارد به روی چشم هایم مرگ می افتد 

تو رفته ای از شهر من کــه پشت دریایی ست


مرداد ٩٣

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد